تمزیق . [ ت َ ] (ع مص ) دریدن . (زوزنی ) درانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سخت دریدن . (آنندراج ). جامه پاره کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : پیغمبر (ص ) گفت : مزق اﷲ ملکه کما مزق کتابی ؛ یعنی ، خدای ملک او را براندازد چنانکه نامه ٔ من پاره کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 106). || پراکنده کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مزقهم اﷲ کل ممزق ، ای فرقهم فی کل وجه من البلاد. (اقرب الموارد). || گذشتن اثرچیزی . مزق ملکه ؛ ای ذهب اثره . (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.