تماشاکن . [ ت َ ک ُ ] (نف مرکب ) تماشاکننده . تماشاچی . نظرباز. ج ، تماشاکنان :
چو در محاوره آید زبان شیرینش
کجا شدند تماشاکنان شیرین کار.
ما تماشاکنان کوته دست
تو درخت بلندبالایی .
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم .
شاید آن روی اگر سبیل کنند
به تماشاکنان حیرانش .
رجوع به تماشا و دیگرترکیبهای آن و تماشاکنان شود.