تحجی . [ ت َ ح َج ْ جی ] (ع مص ) زمزمه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). || مقیم شدن در مکانی . یقال : تحجیت بهذا المکان ؛ای سبقتکم الیه و لزمته قبلکم . || قصد کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || تحجی به چیزی ؛حریص شدن بدان و لازم گرفتن آنرا. (اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.