بویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) آرزومندی . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). یوبه :
ز سهم وی و بویه ٔ پور خویش
خرد در سرم جای بگرفت بیش .
مرا بویه ٔ پور گم بود خاست
به دلسوزگی جان همی رفت خواست .
ترا بویه ٔ دخت مهراب خاست
دلت خواهش سام نیرم کجاست .
خروشان و نوان با بویه ٔ جفت
ز بی صبری و دلتنگی همی گفت .
بجان بویه ٔ یار دلبر گرفت
شتابان ره رومیه برگرفت .
کهن بویه ٔ جفت نو باز کرد
هم اندرزمان راه را سازکرد.
سوی مولد کشید هوش مرا
بویه ٔ دختر و هوای پسر.
ای در حرم عدل تو امنی که نیاید
از بویه ٔ او خواب خوش آهوی حرم را.
شاها ز من شنوسخن حکمت
نز شاعران به بویه ٔ سیم و زر.
رجوع به یوبه شود. || رستنی که آنرا شاه تره میگویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).