بندگشاد. [ ب َ گ ُ ] (اِ مرکب ) وتر. عضله . (فرهنگ فارسی معین ). || مفصل . (یادداشت بخط مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) : از این مهره و از آن مغاک ، بندگشادی خوش حاصل شود و حرکت ران و رفتن ، بدین بندگشاد است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، از یادداشت مؤلف ). و هنگام نشستن و برخاستن از بندگشادهای او [ خداوند علت بواسیر ] آواز همی آید آنرا فرقعه گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ایضاً). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.