بقیت . [ ب َ قی ی َ ] (از ع ، اِ) باقی و باقی مانده از هر چیزی . (ناظم الاطباء). بقیه . مابقی . تتمه . قسمت واپسین : و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنه ٔ احدی وعشرین و اربع مائه افتاد. (تاریخ بیهقی ). خرچنگ ... بنزدیک بقیت ماهیان آمد. (کلیله و دمنه ). هنوز از گل بوستان بقیتی مانده بود. (گلستان ). گفتم بقیت عمرش نمانده بود. (گلستان ). بقیت عمر فرش هوس درنوردم . (گلستان ). || بازمانده و بجای مانده : بقیه ٔ سپاه ، باز مانده ٔ سپاه و بجای مانده ٔ آنها. (ناظم الاطباء). || بمجاز، بهترین و عالیترین : و بی بلار وزیر که بقیت کفات عالم و دهات بنی آدم است ... (کلیله چ مینوی ص 357). و رجوع به بقیة شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.