بریزیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) تفتّت . خردمرد شدن . ریزه ریزه شدن . (یادداشت دهخدا): تمرّد؛ موی بریزیدن . (از دستوراللغة). و رجوع به بریزانیدن شود. || متلاشی شدن . از هم پاشیدن . پوسیدن : تناثر لحم ؛ بریزیدن گوشت . (از یادداشت دهخدا). از هم فروریختن : آن مردگان در آن چهار دیوار بماندند سالیان بسیار و جمله بریزیدند و خاک شدند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). التهرؤ؛ از هم بریزیدن گوشت . (از مجمل اللغة). و رجوع به بریزانیدن شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.