برون بردن . [ ب ِ / ب ُ ب ُدَ ] (مص مرکب ) بیرون بردن . خارج کردن :
چون سپه را بسوی دشت برون برده بُوَد
گردلشکر صدوشش میل سراپرده بُوَد.
بعداز هزار سال همانی که اولی
زین در درآورند و از آن در برون برند.
بترسد خردمند ازین بحر خون
کزو کس نبرده ست کشتی برون .
این مطرب ما نیک نمیداند زد
زینجاش برون برید و نیکش بزنید.
- برون بردن سر از کهتری ؛ نافرمانی کردن :
ور ایدونکه نایم بفرمان بری
برون برده باشم سر از کهتری .