برطپیدن . [ ب َ طَ دَ ](مص مرکب ) طپیدن . تپیدن . بی قراری کردن :
نرنجم ز خصمان اگر برطپند
کزین آتش پارسی در تبند.
- دل برطپیدن ؛ مضطرب و پریشان شدن :
چو ارجاسب پیکار زآنگونه دید
ز غم سست گشت و دلش برطپید.
و رجوع به طپیدن و تپیدن شود.
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برطپیدن . [ ب َ طَ دَ ](مص مرکب ) طپیدن . تپیدن . بی قراری کردن :
نرنجم ز خصمان اگر برطپند
کزین آتش پارسی در تبند.