براندن . [ ب ِ دَ ] (مص ) راندن . رجوع به راندن در همین لغت نامه شود. || راندن بقصد تصرف و غارت گله یا رمه ای را. بغنیمت بردن ، چنانکه خیلی و گله ای را. (یادداشت مؤلف ) : مردی بیامد از مکه ... و به مدینه تاختن کرد و تا حد مدینه بیامد و ستوران مدینه براند از چراگاه چه گاو چه گوسفند و جز هرچه یافتند بردند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || براندن طبع؛ اسهال . (اختیارات بدیعی ). راندن : امشاء؛ براندن دارو شکم را. (تاج المصادر بیهقی ). اجاص ... طبع را براند. (اختیارات بدیعی ). || اجرا کردن . امضاء کردن . (یادداشت مؤلف ). || براندن داستان ؛ حکایت کردن آن . نقل و روایت کردن آن :
چو یک چند زین داستانها براند
بنه برنهاد و سپه برنشاند.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.