بداعتقاد. [ ب َ اِ ت ِ ] (ص مرکب )آنکه اعتقادش بد است . بداندیشه . بدفکر :
چون وزیر ماکِربداعتقاد
دین عیسی را بدل کرد از فساد.
به نیت غزا و جهاد کفار بداعتقاد بکنار دریای گنگ رفته . (حبیب السیر ج 3 ص 155).
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بداعتقاد. [ ب َ اِ ت ِ ] (ص مرکب )آنکه اعتقادش بد است . بداندیشه . بدفکر :
چون وزیر ماکِربداعتقاد
دین عیسی را بدل کرد از فساد.