بداد. [ ب َ ] (ع ص ) متفرق و پریشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پراکنده . (یادداشت مؤلف ). یقال : جائت الخیل بدادِ بدادِ و بدادَ بدادَ و تفرق القوم بدادِ؛ ای متفرقة متبددة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || حریف . همتا. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اقران . (از اقرب الموارد). کفو. (یادداشت مؤلف ). یقال : لقو بدادهم ؛ یعنی در جنگ حریف و همتای خویش را گرفتند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یک یک بیرون آمدن در جنگ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) . مبارزه . براز: لو کان البداد لما اطاقونا؛ اگر یک یک بمیدان می آمدند با مابرنمی آمدند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.