انقاف . [ اِ ] (ع مص ) استخوان دادن کسی را تا مغز برآورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ): انقفتک المخ ؛ استخوان دادم ترا تا مغز برآری . (منتهی الارب ). استخوان کسی را دادن تا مغز از وی بیرون کند. (تاج المصادر بیهقی ). || پر از تخم کردن ملخ وادی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). منه قولهم ، و لاتکونوا کالجراد رعی وادیاً و انقف وادیاً؛ ای اکثر بیضه فیه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کفانیدن حنظل جهت دانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کفانیدن حنظل را جهت دانه . (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.