انزعاج . [ اِ زِ ] (ع مص ) بی آرام شدن و از جای برکنده شدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). برانگیخته شدن . (تاج المصادر بیهقی )(مصادر زوزنی ). برانگیخته شدن . و از جای شدن عضو. برانگیخته و برکنده شدن . (یادداشت مؤلف ). جنبیدن و ازجایی بجایی رفتن و برخیزانیده شدن . (یادداشت لغت نامه ): سببی ضروری اتفاق افتاده است که انزعاج ایشان لازم شده است . (جهانگشای جوینی ). بعد از این که کار او ثابت تر شود انزعاج او مشکل باشد. (جهانگشای جوینی ). || (اِ) قلق . اضطراب . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح تصوف ) اثر مواعظ در قلب مؤمن است و به تحرک دل در حال وجد نیز اطلاق شود. (از اصطلاحات الصوفیه ضمیمه ٔ تعریفات جرجانی ص 177). تحرک دل است سوی خدا در اثر وعظ و سماع . (از تعریفات جرجانی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.