انده خوردن . [ اَ دُه ْ خوَرْ / خُرْدَ ] (مص مرکب ) اندوه خوردن . غم خوردن :
کسی نیست در بخشش دادگر
همی شادی آرای و انده مخور.
کنون شادمان باش و انده مخور
که جز نیکویی خود نباشد دگر.
جهان چون بر او بر نماند ای پسر
نماند بتو نیز انده مخور.
ای دل رفتی چنانکه در صحرا دد
نه انده من خوری و نه انده دد.
مخور انده خاندان چون نماند
همی خاندان نیز سلطان و خان را.
هر که او انده و تیمار تو نگزیند
تو بخیره چه خوری انده و تیمارش .
امروز کم خور انده فردا چه دانی آنک
ایام قفل بر در فردا برافکند.
کنون دل انده دل می خورد زانک
هلاک خویشتن هم خویشتن ساخت .
معتدل نیست آب و خاک تنت
انده قد معتدل چه خوری .
خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری
کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند.
انده دنیا مخور ای خواجه خیز
گر تو خوری بخش نظامی بریز.
گرت رغبت آید که انده خوری
کنی سوگواری و ماتم گری .
چو روی نکو داری انده مخور
که موی ار بیفتد بروید دگر.
و رجوع به اندوه خوردن شود.