انباز. [ اَم ْ ] (ص ) شریک . (برهان قاطع) (آنندراج ) (دهار) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم ). شقیص . (منتهی الارب ، ذیل ش ق ص ). مشارک . سهیم . قسیم :
گشاده بر ایشان بود راز من
بهر کار باشند انباز من .
خداوند بی یار و انباز و جفت
ازو نیست پیدا و پنهان نهفت .
یکی نیست جز داور کردگار
که او را نه انباز و نه جفت و یار.
سپاس از خدا ایزد رهنمای
که از کاف و نون کرد گیتی بپای
یکی کش نه آزو نه انباز بود
نه انجام باشد نه آغاز بود.
ای میر ترا گندم دشتی است بسنده
با نغنغکی چند تراانبازم .
همه کار شاید بانباز و دوست
مگر کار شاهی که تنها نکوست .
دل شاه ایمن بر آنکس نکوست
که در هر بد و نیک انباز اوست .
مقرم بقرآن و پیغمبرت
نه انباز گفتم ترا نه نظیر.
با هرچه آدمیست همی گویی
در هر غمی کش افتد انبازم .
تا عشق بود عقل روا نیست که یزدان
در مملکت عاشقی انباز نخواهند.
تو کیستی که بدین پایه دستگه که تراست
بروز بخشش گویی من و توایم انباز.
همه تویی ّ و ورای همه دگر چه بود
که در خیال درآرد کسی ترا انباز.
آن دو انبازان گازر را ببین
هست در ظاهر خلافی زآن و زین .
مگو دشمن تیغزن بر در است
که انباز دشمن به شهر اندر است .
آرزو می کندم در همه عالم صیدی
که نباشند حریفان حسود انبازم .
خدا را که مانند و انباز و جفت
ندارد شنیدی که ترسا چه گفت .
انباز آوردن بخدای عز و جل ؛ اشراک . (تاج المصادر بیهقی ).
- انبازآرنده ؛ مشرک . (دهار).
- بی انباز ؛ بدون شریک :
معاذاﷲ چنین نتواند الا
خدای پاک بی انباز و یاور.
خدای راست بزرگی ّ و ملک بی انباز
بدیگران که تو بینی بعاریت داده ست .
و رجوع به ماده های زیر شود:انباز داشتن . انباز شدن . انباز کردن . انباز گردانیدن . انباز گرفتن . انباز گشتن . انبازگوی . انبازگیر. انبازناک .
|| رفیق . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مولی . (منتهی الارب ). قرین . الیف . همدم . خلیط. همراه . موافق . (یادداشت مؤلف ) :
بهین مردمان مردم نیکخوست
بتر آنکه خوی بد انباز اوست .
این دشمن ترک در مملکت ما طمع کرد و از حد خویش بیامد و بحد ما اندر آمد باید که با وی حرب کنید و هر مردی که سلاح ندارد از شما سلاح بر من واجب است و شما انبازان منید و من انباز شماام . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
بتخت خرد برنشست آزتان
چرا شد چنین دیو انبازتان ؟
نه از پادشا بی نیازاست دین
نه بی دین بود شاه را آفرین ...
نه آن زین نه این زآن بود بی نیاز
دو انبازدیدیمشان نیک ساز.
توانگر بود هرکه را آز نیست
خنک مرد کش آز انباز نیست .
زهی رامین بکام دل همی ناز
که داری کام دل را نیک انباز.
چو هارون موسی علی بود در دین
هم انباز و هم همنشین محمد.
همچنان در قهرجباران بتیغ ذوالفقار
هیچکس انباز و یار حیدر کرار نیست .
علم کانباز عمل بود و جدا کردش دیو
بازگردند سرانجام و بباشند انباز.
چه چاره سازم کز عشق آن نگار دلم
ز شادمانی فرد است و با غمان انباز.
آب و آتش خلاف یکدگرند
نشنیدیم صبر و عشق انباز.
یاوران آمدند و انبازان
هر یک از گوشه ای برون تازان .
|| همتا. (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). مثل . (فرهنگ فارسی معین ). همال . کفو. مانند. نظیر. || محبوب . معشوق . (فرهنگ فارسی معین ). همسر. شوی . شوهر. زوج . زوجه . هر یک از زن و شوهر :
همی گفت انباز و نشنید زن
که هم نیک زن بود و هم رای زن .
بشد تیز و رازش بدهقان بگفت
که گر دختر خوب را نیست جفت
یکی پاک انبازش آرم بجای
که گردی به اهواز بر کدخدای .
تو با دخترت گفتی انباز جوی
نگفتی که شاهی سرافراز جوی .
چنین داد پاسخ که انباز مرد
نکاهد نسوزد نترسد ز درد.
در پس پرده داشت انبازی .