امذح . [ اَ ذَ ] (ع ص ) آنکه در رفتن هر دو رانش بهم ساید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازتاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (ازمصادر زوزنی ). آنکه رانهایش برهم نشیند وقت رفتن . (مجمل اللغة). ج ، مُذح . (از مهذب الاسماء) (از المرجع). || بدبوی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بدبوی و گنده . (منتهی الارب ). گویند: ما امذح ریحه ؛ چه گنده است بوی آن . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.