اعقال . [ اِ ] (ع مص ) خردمند یافتن کسی را: اعقله ؛ خردمند یافت آنرا. (منتهی الارب ). خردمندیافتن کسی را. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باخرد یافتن کسی را. (از اقرب الموارد). || واجب شدن بر کسی عقال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). واجب گردیدن عقال یعنی زکوة سال بر کسی . (از اقرب الموارد). || بسایه شدن مردم در نیمروز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پناه بردن قوم در ظهر بسایه : اعقل القوم ؛ عقل بهم الظل ، ای لجاء وقلص عند انتصاف النهار. (از اقرب الموارد). || قولهم ما اعقله عنک شیئاً؛ یعنی بگذار و رفع کن از خود شک را، هذا علی سبیل التهکم و الصواب ما اغفله بالغین و الفاء. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || در اصطلاح پزشکی قدیم ، بیماری سستی زبان است بقسمی که نیروی سخن گفتن از بیمار سلب می شود و آنرا بپارسی زبان بستن نامند. و اگر در مورد طبیعت (مزاج ) اعقال بکار رود منظور بسته شدن شکم باشد، مانند حبس البول (حبس البطن ). (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.