اعرنکاس . [ اِ رِ ] (ع مص ) گرد آمدن و بر هم نشستن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انبوه شدن و بر روی هم آمدن و جمع گردیدن چیزی . (از اقرب الموارد). || سخت سیاه گردیدن موی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشدت سیاه گردیدن موی ، یقال : اعرنکس الشعر؛ اشتدّ سواده . (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.