اصافة. [ اِ ف َ ] (ع مص ) دورکردن بدی را از کسی . (آنندراج ). اصاف عنه شرّه ؛ دورکرد بدی را از وی . (منتهی الارب ). اصاف اﷲ عنه شرّه ؛ای صرفه و عدله به عنه . (قطر المحیط). بچسبانیدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). بازگرداندن بدی . گویند: اصاف اﷲ عنی شرّه ؛ بیک سو کند و بازدارد خدای از من بدی او را. (از منتهی الارب ). اماله . (قطر المحیط) . || در پیری فرزند آمدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). در پیری بچه شدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی را در پیری بچه شدن . (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). || اصافه ٔ قوم ؛داخل شدن آنان در تابستان . (قطر المحیط). در تابستان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). در تابستان درآمدن قوم . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.