اسپیده . [ اِ دَ / دِ ] (اِ) سپیده . لک سپید. سپیدی چشم . (رشیدی ): و اسپیده ٔ چشم که از قرحه پدید آمده باشد زائل گرداند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || تخمه ٔ اطفال از شیر که چون پنیری شیر خورده برگرداند. || سپیدی صبح . (رشیدی ). || سپیدآب که زنان بر روی مالند و آن قلعی و اسرب سوخته و خاکستر باشد. (رشیدی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.