اسب افکن . [ اَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دلاور و بهادر را گویند که یکه و تنها در میان فوج غنیم بتازد. (جهانگیری ). رشید. اسب تازنده :
برآشفت از آن پور اسفندیار
جوانی بد اسب افکن و نامدار.
سواریم و گردیم و اسب افکنیم
کسی را که دانا بود نشکنیم .
از آن بد کز ایران ندیدم سوار
نه اسب افکنی از در کارزار.
مبازر ز لشکر نخستین منم
که اسب افکن و گرد روئین تنم .
از ایشان صد اسب افکن از ما یکی
همان صد به پیش یکی اندکی .
چو طینوش اسب افکن و قیدروش
نهاده بگفتارقیدانه گوش .
چو میلاد با آرش مرزبان
چو پیروز اسب افکن از گرزبان .
بدان تا میان دو رویه سپاه
بود گرد اسب افکن و رزم خواه .