از بن دندان . [ اَ ب ُ ن ِ دَ ] (ق مرکب )از بن گوش . بالطوع . بالطوع و الرغبة. و صاحب برهان گوید: کنایه از طوع و رضا و رغبت و از ته دل و مکنون خاطر باشد. غایتش از بن گوش کنایه از ته دل شنیدن باشد و از بن دندان کنایه از ته دل گفتن :
لعل تو چون سر دندان کند از خنده سپید
گوهرش حلقه بگوش ازبن دندان باشد.
بنده ٔ آن لب نوشین و خط فستقیَم
که برد سجده ٔ شکر از بن دندان شکرش .
گر مرا خار زند آن بت خندان بکشم
ورلبش جور کند از بن دندان بکشم .
از بن دندان بگفتش بهر آن
کردمت بیدار می دان ای فلان .
گر شبی بر لب شیرین تو فرمان بدهم
جان شیرین بسرت کز بن دندان بدهم .
فتح بابی ز فلک یافت کسی کو می کرد
خدمتی بر در شه از بن دندان چو کلید.
|| (ص مرکب / اِ مرکب ) ذخیره . (مؤید الفضلاء). || کنایه از ذخیره و جمعشده . (برهان ). || هرچه تمامتر کرده شده باشد. (مؤید الفضلاء از شرفنامه ).
- از بن دندان کاری کردن ؛ کنایه از برضا و رغبت کاری کردن باشد. (آنندراج ) :
خدمت او از میان جان کند هر بنده ای
وانکه باشد دشمنش او از بن دندان کند.
خواهد که خدمت از بن دندان کند ترا
زین آرزو مه نو گشته ست چون هلال .
- از بن سی ودو دندان ، از بن سی ودو ؛ از بن دندان . (برهان ) (مؤید الفضلاء). از بن گوش :
بی لب و دندان شیرین تو صبر
از بن سی ودو دندان میکنم .
سنم ز بیست ارچه فزون نیست میشود
گردون پیر از بن سی ودو چاکرم .