ازراف . [ اِ ] (ع مص ) زرّافه خریدن . || پیش درآمدن مرد. || شتابانیدن . شتاباندن . (منتهی الارب ). بر شتافتن داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || برانگیختن . (منتهی الارب ). حریص گردانیدن . برآغالیدن . || شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). بشتاب رفتن . ازراف ناقه ؛ بشتافتن آن . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.