ارشاء.[ اِ ] (ع مص ) رشوه دادن . (منتهی الأرب ). پاره دادن حاکم یا قاضی را. || خاریدن پس شتر و ارشه ارشه گفتن تا بدود. (منتهی الأرب ). || ارشاء دلو؛ رسن بر دلو بستن . رسن بستن بر دلو. (منتهی الأرب ). دلو را رسن بستن . دلو را رسن ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). || ارشاء فصیل ؛ شیر دادن شتربچه را. (منتهی الأرب ). شیر دادن اشتربچه . (تاج المصادر بیهقی ). || بچه شیر دادن . || ارشاء قوم در قتل کسی ؛ شریک شدنشان در خون او: ارشی القوم فی دمه . (منتهی الأرب ). || ارشاء قوم بسلاح خویش در خون کسی ؛ راست کردن قوم سلاح خود را در خون وی : ارشی القوم بسلاحهم دمه . || ارشاء حنظل ؛ دراز شدن شاخهای حنظل . (منتهی الأرب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.