اخماس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خُمس . پنج یک ها.
- اخماس غنائم ؛ خمسها که از غنائم دهند.
- اخماس معادن ؛ خمسی که بصدقه از حاصل معادن دهند.
|| هما فی بُرْدَة اخماس ؛ نزدیک یکدیگر و مجتمع و با هم دوستند، یا فعل هر دو یک است که از آن با هم متشابه میشوند گویا در یک جامه اند. || یضرب اخماساً لاسداس ؛ میکوشد در مکر و فریب ، در حق کسی گویند که مقصودش غیراظهار وی بود، لان ّ الرجل اذا اراد سفراً بعیداً عود اِبِله اَن تشرب خِمساً سِدساًو ضرب بمعنی بین ؛ ای یظهر اخماساً لاجل اسداس ؛ أی رَقی اِبله ُ من الخمس الی السدس . || (اِخ ) اخماس بصره پنج است : اول عالیه ، دوم بکربن وائل ، سوم بنی تمیم ، چهارم عبدالقیس ، پنجم ازد و کنده .
- رُؤس اخماس ؛ رؤسای قبایل مذکوره . (مفاتیح ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.