ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) عباسی . از این شاعر در لغت نامه ٔ اسدی ابیات ذیل امثله ٔ لغات آمده است :
و کنون باز ترا برگ همی خشک شود
بیم آن است مرا بشک بخواهد زدنا
من یکی زانه بدم خشک و بفرغانه شدم
مورد گشتم تر و شد قامت من نارونا.
منجمان آمدند خلخیان [ کذا ]
با سطرلابها چو برجاسا.
وگرت خنده نیاید یکی کنند بیار
و یک دو بیتک از این شعر من بکن بکنند.
هیچ ندانم بچه شغل اندری
ترف همی غنچه کنی یا شکر.
دو دستم بسستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده غرن .
اومی خورد بشادی و کام دل
دشمن نزار گشته و فرخسته .
ای خواجه معبر خور سیرت مفسر [ کذا ]
خواجه دوشش ستاند دویک دهد بخوردی
بلحرب یار تو بود از مرو تا نشابور
سوگند خور که در ره بلکفد وی نخوردی .
و نیز بیت ذیل به نام عباسی تنها در آن لغت نامه آمده است و شاید مخفف بلعباس عباسی باشد:
تو که سردی کنی ای خواجه به ... پسرت
آنکه بالای رسن دارد و پهنای نوار.
و بعید نمی آید که بلعباس عباسی همان ابوالعباس مروزی باشد که صاحب مجمع الفصحاء میگوید در مدح مأمون قصیده ای سروده است . و بهمین مناسبت شاید بعباسی تخلص کرده یا مشهور شده است . واﷲ اعلم .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.