اباش . [ اُ ] (اِ) اُباشه . جماعتی آمیخته از هر جنس مردم . و فرهنگ نویسان قطعه ٔ ذیل را از سعدی شاهد لفظ و معنی فوق می آورند :
اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی
چه لازم است که جور و جفا کشم چندین
بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم
که در اباشه ٔ او جور نیست بر مسکین .
و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعه ٔ مزبوره غیر از اباشه ٔ عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.