آهار. (اِ) چیزی از نشاسته یا کتیرا یا صمغ و یالعاب خطمی و مانند آن که جامه و کاغذ و جز آن را بدان آغارند تا شخ ّ و محکم شود یا صیقل و مهره گیرد. شو. شوی . شوربا. پَت . خورش . آش . آش جامه . پالوده . بَت . آهر. تانه . بخیر. آغار. لعاب . و فعل آن آهاردن و آهاریدن و آهار دادن و آهار کردن و آهار زدن باشد در متعدی . و در لازم آهار شدن و آهار گرفتن :
سوار بود بر اسبان چو شیر بر سر کوه
پیاده جمله بخون داده جامه را آهار.
در گنج بگشاد و دینار داد
روان را بخون دل آهار داد.
چو او [رخش ] سست گردد پیاده شوم
بخون و خوی آهارداده شوم .
بیا تا بکشتی پیاده شویم
بخون و خوی آهارداده شویم .
درخشیدن تیغ الماسگون
سنانهای آهارداده بخون .
همه بوم و بر زیر نعل اندرون
چو کرباس آهارداده بخون .
الماس کرده چنگ را خوش کرده دل نیرنگ را
آهار داده سنگ را از کشتن شیران بدم .
شد خوب به نیکو سخنت دفتر ناخوب
دفتر بسخن خوب شود، جامه به آهار.
از این پس چون شد از آهار جسمی
مرا در کالبد جانی موقر.
جامه ست مثل طاعت و آهار بر او علم
چون جامه نباشد بچه کار آید آهار؟
مرا پرس کز مهر او آستینم
ز مکرش بخون دل آهار دارد.
شخص را پاکی آورد حمام
جامه را تازگی دهد آهار.
|| نام گلی است باساق باریک و تا یک گز ساق آن برشود و گلها برنگهای مختلف دهد، برگ آن پرزدار و مزغّب و شخ و شکننده است و گل و برگ آن بوی و عطر ندارد . || در فرهنگها باین کلمه معنی فولاد جوهردار نیز داده و بیت ذیل را شاهد آورده اند :
نهاد از کمین هرکه سالار بود
عمودش ز پولاد آهار بود.
و این مثال برای دعوی رسا نیست . || ونیز معنی طعام بدان داده اند و شاهدی برای آن یافته نشده است و گمان می برم کلمه ٔ خورش که یکی از مترادفات شوی و پت و آهار است منشاء این التباس شده است . و در تأیید معنی طعام برای آهار گفته اند که ناهار مرکب از «نا»ی حرف نفی و آهار به معنی طعام است . واﷲ اعلم .