(صفت) [پهلوی: vas] ۱. بسیار؛ افزون: ◻︎ بسم حکایت دل هست با نسیم سحر / ولی به بخت من امشب سحر نمیآید (حافظ: ۴۸۴).
۲. کافی؛ تمام: همینقدر بس است.
۳. (قید) فقط: ◻︎ نیاساید اندر دیار تو کس / چو آسایش خویش جویی و بس (سعدی۱: ۴۲).
۴. (شبه جمله) بس کن؛ بازبایست؛ دست بردار: ◻︎ بیندیش و آنگه برآور نفس / وز آن پیش بس کن که گویند «بس» (سعدی: ۵۶).
〈 بس آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] کفایت کردن.
〈 بس آمدن با کسی: [قدیمی] حریف شدن در زور و قدرت با کسی: ◻︎ آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد / ور نه با شعلهٴ خوی تو که بس میآید (صائب: لغتنامه: بس آمدن).
〈 بس کردن: (مصدر لازم)
۱. دست از کاری برداشتن و بازایستادن.
۲. بسنده کردن.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
مؤلف: حسن عميد، سرپرست تأليف و ويرايش: فرهاد قربانزاده، ناشر: اَشجَع، چاپ نخست: ۱۳۸۹
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.