کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
kand پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دریای مغرب
لغتنامه دهخدا
دریای مغرب . [ دَرْ ی ِ م َ رِ ] (اِخ ) دریای مدیترانه . بحرالشام . بحرالروم : گاه گفتی که خاطر اسکندریه دارم که هواش خوش است و بازگفتی نه که دریای مغرب مشوش است . (گلستان سعدی ). بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی . (گلستان سعدی ). شنیدم که دریای مغ...
-
نازل شدن
لغتنامه دهخدا
نازل شدن . [ زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فرود آمدن . از بالا به پائین آمدن . (ناظم الاطباء). || از جانب خدا وحی برپیغمبر فرستاده شدن . (ناظم الاطباء) : کی به وی کتاب و شریعت نازل شده است . (سندبادنامه ص 7).انداختی به چهره ٔ پرنور خود نقاب نازل به شأن حسن...
-
مثله شدن
لغتنامه دهخدا
مثله شدن . [ م ُ ل َ / ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گوش و بینی بریده شدن : نعوذ باﷲ اگر زان یکی شود مثله ز حرص حمله بود همچو جعفر طیار. ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 277).اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت روا نداشتی مثله نشدی . (کل...
-
مذام
لغتنامه دهخدا
مذام . [ م َ ذام م ] (ع اِ) ج ِ مذمت . (متن اللغة).مقابل محامد. رجوع به مذمة شود : خداوند خواجه جهان را به پیرایه شرع ورزی و حلیت دین گستری و دادپروری آراسته دارد و هر چه مذام اوصاف بشری است نفس مقدسش را از نسبت آن پیراسته ... (مرزبان نامه ، از فرهنگ...
-
مغرب
لغتنامه دهخدا
مغرب . [ م َ رِ ] (اِخ ) (بحر...، دریای ...) بحرالشام . بحر المغرب .دریای ابیض . بحرالروم . دریای مدیترانه : ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش فکند تیر یمانیش رخش در عمان به بحر عمان زان رخش صاف لؤلؤبه بحر مغرب زان جوش سرخ شد مرجان . عنصری (یادداشت ...
-
ارژنگ
لغتنامه دهخدا
ارژنگ . [ اَ ژَ ] (اِخ ) (چاه ...) چاهی بتوران زمین که افراسیاب بیژن را در آن بند کرد. چاه بیژن : به پیلان گردنکش آن سنگ راکه پوشد سر چاه ارژنگ را. فردوسی .که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کندپسند بر گه شاهنشهی چه ارژنگ . فرخی .مخالفانش چون بیژن اندر اول...
-
حج کردن
لغتنامه دهخدا
حج کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حج . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار). موافاة. (منتهی الارب ). گزاردن اعمال حج : شاد گشتم بدانکه حج کردی چون تو کس نیست اندرین اقلیم . ناصرخسرو.گفتم ای دوست پس نکردی حج نشدی در مقام محو مقیم . ناصرخسرو.گر ...
-
تمام کردن
لغتنامه دهخدا
تمام کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کامل کردن و انجام رساندن . (ناظم الاطباء). به آخر رسانیدن . بپایان رسانیدن . به پایان بردن . استکمال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کرخ ، دون ، دو شهرکند که معتصم بنا نهاده و مأمون تمام کرده است . (حدودالعالم )...
-
صوفی
لغتنامه دهخدا
صوفی . (اِخ ) (مولانا...) مؤلف مجالس النفائس آرد: شخصی دانشمند بود و میل صحبت درویشان کرد و از این جهت بخدمت شیخ محمد لاهیجی رفت و با درویشان او در خلوت اربعین نشست . چون پنج روزی بر این بگذشت ، روزی از خلوت خانقاه بیرون آمد و به راه شرابخانه رفت و ...
-
دریافته
لغتنامه دهخدا
دریافته . [ دَرْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی (در معنی فاعلی ) از دریافتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). عاقل . فهیم . بافهم . با ادراک : ابوسهل حمدوی مردی کافی و دریافته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 145). مردی سخت کافی و دریافته بود. (تاریخ بیهقی ص ...
-
عمران
لغتنامه دهخدا
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن یصهربن فاهث . نام پدر موسی و هارون است و او را «عمران بن فاهث بن لاوی بن یعقوب » نیز گفته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 80).- موسی عمران ؛ موسی بن عمران : چونانکه عصا هرگز از ایشان که شنیدی ثعبان نشدی جز به کف موسی عمرا...
-
مخاریق
لغتنامه دهخدا
مخاریق . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِخراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج )(ناظم الاطباء). و رجوع به مخراق شود. || ج ِ مَخرَقَة. دروغها و نیرنگها: و لاتزال مخاریقه مشتبهة و جائزة هناک الی ان یطلع علیه هذا. (تجارب الامم ج 6 ص 394) . و بعد هذا چون دی...
-
مجه
لغتنامه دهخدا
مجه . [ م ُج ْ ج َ / م َج ْ ج َ ] (اِ) گیاهی باشد مانند اسفناج وآن بیشتر در کنارهای جوی آب رویدو آن را در آش کنند و برغست همان است ، و با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ). گیاهی خودرو و مأکول و دارای طعمی تیز و تند مانند طعم تره تیزک و یکی از اجزای ...
-
غدو
لغتنامه دهخدا
غدو. [ غ ُ دُوو ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد. غَدْوْ. (منتهی الارب ): غدا یغدو غدواً؛ هنگام صبح رفت ، و آن نقیض راح است : غدا علیه غدواً و غدوةً؛ بکر، این معنای اصلی است . پس در نتیجه ٔ کثرت استعمال به معنی رفتن و بیرون آمدن در همه ٔ اوقات ، به کار ر...
-
غرقه شدن
لغتنامه دهخدا
غرقه شدن . [ غ َ ق َ / ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غرق شدن . در آب فروشدن . خفه شدن در آب . غریق شدن : دهان خشک و غرقه شده تن در آب ز رنج و ز تابیدن آفتاب . فردوسی .چو خورشیدتابان ز گنبد بگشت به خون غرقه شد کوه و دریا و دشت . فردوسی .به دل گفت گر با نبی ...