کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پف فامتنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پُف
لهجه و گویش بختیاری
pof 1. جگر سفید، ریه؛ 2. پف.
-
پُف
لهجه و گویش تهرانی
باد، پف کرده، باد کرده،فوت،سبک وزن و دارای حجم زیاد
-
پِف
لهجه و گویش تهرانی
از اصوات، صدای ناهنجار مار
-
پُف نم،پُف نم زدن
لهجه و گویش تهرانی
آب را با دهان پاشیدن،افشانه زدن آب در ساخت نمد
-
oven spring
پُف پخت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] افزایش ناگهانی حجم خمیر در نتیجۀ بالا بودن سرعت تخمیر و تولید گاز در ابتدای پخت
-
aerated confectionery
پُفقندینه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی فراوردۀ قنادی که در آن هوا بدون افزایش وزن فراورده، موجب افزایش حجم و نیز بهبود طعم و بافت آن میشود
-
marshmallow
پفنبات
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی آبنبات نرم که از مخلوط ژلاتین و سفیدۀ تخممرغ و شکر یا شیرۀ نشاسته تهیه میشود و بافتی اسفنجی دارد
-
پف نم
فرهنگ فارسی معین
(پُ. نَ) (اِمر.) (عا.) آب دهان .
-
پف آلود
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مف .) = پف آلود. پف - آلود: 1 - بادکرده ، ورم کرده . 2 - آماسیده روی .
-
پف تلنگر
فرهنگ فارسی معین
(پُ تِ لِ گَ) (اِمر.) نان از شب مانده که بار دیگر بر سر آتش نهاده و نرم کنند.
-
قرم پف
لغتنامه دهخدا
قرم پف . [ ق ُ رُ پ ُ ] (ص ) کلمه ای است که برای احتراز از معنی زشت قرمساق به جای آن گویند، و گاه نیز قرم دنگ گویند. (یادداشت مؤلف ).
-
پف کردن
لغتنامه دهخدا
پف کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دهن را بسته از میان دو لب دم برآوردن و دمیدن برای تیز کردن یا کشتن آتشی یا سرد شدن حارّی . دمیدن . فوت کردن . (در تداول عوام ) : هر آن شمعی که ایزد برفروزدهر آن کس پف کند سبلت بسوزد. بوشکور (از لغت نامه ٔ اسدی نخجو...
-
پف تلنگر
لغتنامه دهخدا
پف تلنگر. [ پ ُ ت ِل ِ گ َ ] (اِ مرکب ) از پف بمعنی دم و تلنگر، زدن با نوک ناخن وسطی فشرده به ابهام . || نان از شب مانده که بار دیگر بر سر آتش نهاده و نرم کنند.
-
پف فرس
لغتنامه دهخدا
پف فرس . [ پْف ِ / پ ِ ف ِ ف ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای در سویس از بخش سن گال و که 1675 تن سکنه دارد و دارای چشمه های آب معدنی است .
-
پف فل
لغتنامه دهخدا
پف فل . [ پْف ِ / پ ِ ف ِ ف ِ ] (اِخ ) تئوفیل - کُنار. داستانسرا و ادیب آلمان متولد در کلمار بسال 1736 م . و متوفی در همان محل بسال 1809.