کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یک پی دو پی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یک باره
لغتنامه دهخدا
یک باره . [ ی َ / ی ِ رَ / رِ ] (ق مرکب ) منسوب به یک بار. (ناظم الاطباء). یک دفعه . (یادداشت مؤلف ). یک بار : به جولان و خرامیدن درآمد باد نوروزی تو نیز ای سرو روحانی بکن یک باره جولانی . سعدی .- کار یک باره ؛ کاری که یک بار بیشتر نکنند. (ناظم الا...
-
یک بخته
لغتنامه دهخدا
یک بخته . [ ی َ / ی ِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) زن که یک شوی کرده باشد. زن که یک شوی بیشتر نکرده یعنی شوی او نمرده و یا از شوی طلاق نگرفته و به شوی دیگر نرفته باشد. (یادداشت مؤلف ). || مرد که بیش از یک زن نگرفته است . (یادداشت مؤلف ).
-
یک بدو
لغتنامه دهخدا
یک بدو. [ ی َ / ی ِ ب ِدُ ] (ق مرکب ) کلمه ای است که افاده ٔ معنی به یک ناگاه و ناگهان و غافل می کند. (برهان ) (آنندراج ). یک دفعه .یک بارگی . بی خبر. ناگاه . (ناظم الاطباء). در تداول عوام به معنی ناگهان و بی مقدمه است و در قدیم این را یکایک و یک به ...
-
یک برابر
لغتنامه دهخدا
یک برابر.[ ی َ / ی ِ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) مضاعف . (ناظم الاطباء).
-
یک برگ
لغتنامه دهخدا
یک برگ . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص مرکب ) بهتر. خوبتر. (ناظم الاطباء).
-
یک بری
لغتنامه دهخدا
یک بری . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص نسبی ) یک وری . کج و وریب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کج و وریب شود.
-
یک بسی
لغتنامه دهخدا
یک بسی . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ق مرکب ) به معنی یک بارگی باشد. (برهان ) (آنندراج ). یک بارگی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ) (ناظم الاطباء). در یک هنگام . همگی . جملگی . تماماً. جمیعاً. (ناظم الاطباء) : بخیلی مکن جاودان یک بسی بدین آرزو که...
-
یک بن
لغتنامه دهخدا
یک بن . [ ی َ / ی ِ ب ُ ] (اِ مرکب ) ریحان . (ناظم الاطباء). رجوع به ریحان شود.
-
یک بند
لغتنامه دهخدا
یک بند. [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ق مرکب ) متصل . پیوسته . دایم . متوالیاً. مدام : دیشب تا صبح یک بند بارید. بیمار شب را یک بند هذیان گفت . (یادداشت مؤلف ).
-
یک بندی
لغتنامه دهخدا
یک بندی . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) یک بند. دایم . پیوسته . متصل . بلاانقطاع . (یادداشت مؤلف ).- تب یک بندی ؛ تب لازم . حمای لازمه . (یادداشت مؤلف ).
-
یک پنجم
لغتنامه دهخدا
یک پنجم . [ ی َ / ی ِ پ َ ج ُ ] (اِ مرکب ) خُمس . یک جزء از پنج جزء. پنج یک .
-
یک پوست
لغتنامه دهخدا
یک پوست . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک لاقبا. (یادداشت مؤلف ) : کسوه بر کسوه شود همچو پیازپیش تو مادح یک پوست چو سیر.سوزنی .
-
یک پول
لغتنامه دهخدا
یک پول . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) واحد پول در دوران قاجاریه معادل نیم شاهی ، و شاهی یک بیستم قران است : یک پول جگرک سفره قلمکار نمیخواد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شاهی شود.
-
یک پولی
لغتنامه دهخدا
یک پولی . [ ی َ / ی ِ ](ص نسبی ) مسکوکی که یک پول ارزد، یعنی نیم شاهی . که ارزش یک پول دارد: گنجشک یک پولی انااعطینا نمی خواند،یا گنجشک یک پولی یاهو نمی خواند. (یادداشت مؤلف ).
-
یک پهلو
لغتنامه دهخدا
یک پهلو. [ ی َ / ی ِ پ َ ] (ص مرکب ) لجوج . (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده . مستبد برأی . ستیهنده . سِمِج . (یادداشت مؤلف ) : چرا بازوبه قتلم می گشایی چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی . کلیم (از آنندراج ).برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی توهست یک پهلوتر از...