کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یک پنجم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یک اندام
لغتنامه دهخدا
یک اندام . [ی َ / ی ِ اَ ] (ص مرکب ) سروته یکی . که همه تن او را قطر واحد باشد. سرابون . (یادداشت مؤلف ) : زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغکلاهی مغرویی دیرآب و دورافشاره ای .سوزنی .
-
یک باد
لغتنامه دهخدا
یک باد. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، به معنی برابر و مساوی . یک نواخت . هم باد. (یادداشت مؤلف ). در یک امتداد.
-
یک بار
لغتنامه دهخدا
یک بار. [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) دفعه ٔ واحد. یک هنگام . (ناظم الاطباء). یک دفعه . یک نوبت . یک کرت : چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بارگرم ز دست به یک بار برنمی گیرد. سعدی .صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش رانیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی ؟! ؟ || یک دفع...
-
یک بارگی
لغتنامه دهخدا
یک بارگی . [ ی َ / ی ِ رَ / رِ ] (ق مرکب )ناگهانی . یک دفعگی و در یک هنگام . (ناظم الاطباء). به یک دفعه . ناگهان . بغتةً. (یادداشت مؤلف ) : کسی کش سرافراز بد بارگی گریزان همی راند یک بارگی . فردوسی .چه کرد آن سنگدل با تو به سختی صبر چون کردی ؟چرا یک...
-
یک باره
لغتنامه دهخدا
یک باره . [ ی َ / ی ِ رَ / رِ ] (ق مرکب ) منسوب به یک بار. (ناظم الاطباء). یک دفعه . (یادداشت مؤلف ). یک بار : به جولان و خرامیدن درآمد باد نوروزی تو نیز ای سرو روحانی بکن یک باره جولانی . سعدی .- کار یک باره ؛ کاری که یک بار بیشتر نکنند. (ناظم الا...
-
یک باری
لغتنامه دهخدا
یک باری . [ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) ناپاکی . درپهلوی آن ناپاکی است که از حمل نعشی حامل را زاید چون نعش را به تنهایی برد، چه در دین زرتشت برای حمل جنازه اقلاً دو تن باید. (یادداشت مؤلف ) : چونکه در جنت شراب حلم خوردشد ز یک باری شیطان روی زرد. مولوی ...
-
یک بخته
لغتنامه دهخدا
یک بخته . [ ی َ / ی ِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) زن که یک شوی کرده باشد. زن که یک شوی بیشتر نکرده یعنی شوی او نمرده و یا از شوی طلاق نگرفته و به شوی دیگر نرفته باشد. (یادداشت مؤلف ). || مرد که بیش از یک زن نگرفته است . (یادداشت مؤلف ).
-
یک بدو
لغتنامه دهخدا
یک بدو. [ ی َ / ی ِ ب ِدُ ] (ق مرکب ) کلمه ای است که افاده ٔ معنی به یک ناگاه و ناگهان و غافل می کند. (برهان ) (آنندراج ). یک دفعه .یک بارگی . بی خبر. ناگاه . (ناظم الاطباء). در تداول عوام به معنی ناگهان و بی مقدمه است و در قدیم این را یکایک و یک به ...
-
یک برابر
لغتنامه دهخدا
یک برابر.[ ی َ / ی ِ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) مضاعف . (ناظم الاطباء).
-
یک برگ
لغتنامه دهخدا
یک برگ . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص مرکب ) بهتر. خوبتر. (ناظم الاطباء).
-
یک بری
لغتنامه دهخدا
یک بری . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص نسبی ) یک وری . کج و وریب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کج و وریب شود.
-
یک بسی
لغتنامه دهخدا
یک بسی . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ق مرکب ) به معنی یک بارگی باشد. (برهان ) (آنندراج ). یک بارگی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ) (ناظم الاطباء). در یک هنگام . همگی . جملگی . تماماً. جمیعاً. (ناظم الاطباء) : بخیلی مکن جاودان یک بسی بدین آرزو که...
-
یک بن
لغتنامه دهخدا
یک بن . [ ی َ / ی ِ ب ُ ] (اِ مرکب ) ریحان . (ناظم الاطباء). رجوع به ریحان شود.
-
یک بند
لغتنامه دهخدا
یک بند. [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ق مرکب ) متصل . پیوسته . دایم . متوالیاً. مدام : دیشب تا صبح یک بند بارید. بیمار شب را یک بند هذیان گفت . (یادداشت مؤلف ).
-
یک بندی
لغتنامه دهخدا
یک بندی . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) یک بند. دایم . پیوسته . متصل . بلاانقطاع . (یادداشت مؤلف ).- تب یک بندی ؛ تب لازم . حمای لازمه . (یادداشت مؤلف ).