کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یک لیوان آب به من بده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یک پشت
لغتنامه دهخدا
یک پشت . [ ی َ / ی ِ پ ُ ] (ص مرکب ) موافق و یاریگر با یکدیگر. دو کس که در کاری با هم متفق و همنشین و موافق باشند. (یادداشت مؤلف ). || (ق مرکب ) پشت سرهم . متوالیاً : چرخ که یک پشت ظفرساز توست نُه شکم آبستن یک ناز توست .نظامی .
-
یک پنجم
لغتنامه دهخدا
یک پنجم . [ ی َ / ی ِ پ َ ج ُ ] (اِ مرکب ) خُمس . یک جزء از پنج جزء. پنج یک .
-
یک پوست
لغتنامه دهخدا
یک پوست . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک لاقبا. (یادداشت مؤلف ) : کسوه بر کسوه شود همچو پیازپیش تو مادح یک پوست چو سیر.سوزنی .
-
یک پولی
لغتنامه دهخدا
یک پولی . [ ی َ / ی ِ ](ص نسبی ) مسکوکی که یک پول ارزد، یعنی نیم شاهی . که ارزش یک پول دارد: گنجشک یک پولی انااعطینا نمی خواند،یا گنجشک یک پولی یاهو نمی خواند. (یادداشت مؤلف ).
-
یک تخته
لغتنامه دهخدا
یک تخته . [ ی َ / ی ِ ت َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) یک تخت . یک دست . || (ص مرکب ) یک پارچه . یک تکه : روی این لحاف یک تخته است .
-
یک تهی
لغتنامه دهخدا
یک تهی . [ ی َ / ی ِ ت َ ](ص نسبی ، اِ مرکب ) جامه ٔ یکتو چنانکه در ایام گرما پوشند. (آنندراج ) (غیاث ). جامه ٔ بی آستر : بوستان کز ژاله پوشیدی قمیص یک تهی این زمان از برف پوشیده قبای پنبه دار. سعید اشرف .|| پیراهن و زیرپیراهنی زنان . (ناظم الاطباء).
-
یک جانب
لغتنامه دهخدا
یک جانب . [ ی َ / ی ِ ن ِ ] (ص مرکب ) یک طرف . || رفیق . متحد. همراه . (ناظم الاطباء).
-
یک جانبه
لغتنامه دهخدا
یک جانبه . [ ی َ / ی ِ ن ِ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) یک طرفه . یک سویه . از یک سوی . تنها از یک طرف . مقابل دوجانبه : دوستی یک جانبه نتواند بود. (از یادداشت مؤلف ).
-
یک جانی
لغتنامه دهخدا
یک جانی . [ ی َ /ی ِ ] (حامص مرکب ) اتحاد. اتفاق . همدلی : یک دو جام از روی مخموری بخوریک دو جنس از روی یک جانی بخواه .خاقانی .
-
یک جایی
لغتنامه دهخدا
یک جایی . [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) یک جا. کلاً. تماماً. همه را با هم . (یادداشت مؤلف ).- یک جایی خریدن ؛ یک جا و تمام و کلی خریدن چیزی : آذوقه ٔ سال را یک جایی می خرند. (یادداشت مؤلف ).
-
یک جور
لغتنامه دهخدا
یک جور. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یکدست . یک طور. یکسان . مانند هم . (از یادداشت مؤلف ).
-
یک جهت
لغتنامه دهخدا
یک جهت . [ ی َ / ی ِ ج َ هََ ] (ص مرکب ) که دارای جهت واحد باشد. || یکتادل . صافی دل . یکدل . بی تردید و مصمم وبا نیت جزم : بر این عزم از دارالسلطنه ٔ هرات اوراق و احمال و خاصان و یک جهتان را همراه داشته متوجه صوب قیصار و میمنه و نواحی بلخ گردید. (لب...
-
یک چشمگی
لغتنامه دهخدا
یک چشمگی . [ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) دارای یک چشم بودن . حالت و کیفیت یک چشم : بخق ، نقرس و کوری و یک چشمگی . (التفهیم ).
-
یک چندبار
لغتنامه دهخدا
یک چندبار. [ ی َ / ی ِ چ َ ] (ق مرکب ) چند دفعه و گاهی و گاهگاه و غالباً. || (اِ مرکب ) بار بسیار. || تنگ اسب . (ناظم الاطباء).
-
یک چوبه
لغتنامه دهخدا
یک چوبه . [ ی َ / ی ِ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) خیمه که یک چوب دارد. (آنندراج ). چادر یک دیرکی . (ناظم الاطباء).