کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یک دهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یک ربع
فرهنگ واژههای سره
یک چهارم، یک چارک
-
یک طرفه
فرهنگ واژههای سره
یک سویه
-
یک عده
فرهنگ واژههای سره
شمار
-
هفت یک
لغتنامه دهخدا
هفت یک . [ هََ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) یکی از هفت بخش چیزی . سبع. (یادداشت مؤلف ).
-
هشت یک
لغتنامه دهخدا
هشت یک . [ هََ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) یک هشتم . یکی از هشت بخش هر چیزی . ثُمن . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح فقه ) ارثی که زن صاحب اولاد از ترکه ٔ شوی برد. (از یادداشتهای مؤلف ).
-
یک آبه
لغتنامه دهخدا
یک آبه . [ ی َ / ی ِ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) پلویی است که آن را چلوکش نکنند بلکه یک بار و در یک آب پزند و نقیض آن دوآبه است . (از لغت محلی شوشتر). کته . || لیمو و مرکبات ومیوه ها که یک بار آب آن را گرفته باشند. مقابل دوآبه . (از یادداشت مؤلف ).
-
یک آواز
لغتنامه دهخدا
یک آواز. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) هم آواز. (یادداشت مؤلف ). همصدا. رجوع به هم آواز و همصدا شود.
-
یک آویز
لغتنامه دهخدا
یک آویز. [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) تیغی که کوتاه و پهن باشد. (آنندراج ). شمشیر کوتاه و پهن . (ناظم الاطباء). قسمی شمشیر کوتاه و پهن . (یادداشت مؤلف ).
-
یک آهنگ
لغتنامه دهخدا
یک آهنگ . [ ی َ / ی ِ هََ ] (ص مرکب ) هم آهنگ . هم آواز. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به هم آهنگ شود.
-
یک آهنگی
لغتنامه دهخدا
یک آهنگی . [ ی َ / ی ِهََ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت یک آهنگ . هم آهنگی . (ازیادداشت مؤلف ). رج__وع به یک آهنگ و هم آهنگی شود.
-
یک آیشه
لغتنامه دهخدا
یک آیشه . [ ی َ / ی ِ ی ِ ش َ / ش ِ ] (ص نسبی )زمین که هر سال کاشته شود. مزرعه که هر سال در آن کشت کنند. مقابل چندآیشی . یک آیشی . (یادداشت مؤلف ).
-
یک آیشی
لغتنامه دهخدا
یک آیشی . [ ی َ / ی ِ ی ِ ] (ص نسبی ) یک آیشه . (یادداشت مؤلف ). رجوع یه یک آیشه شود.
-
یک اسبه
لغتنامه دهخدا
یک اسبه . [ ی َ / ی ِ اَ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) سوار تنها. (ناظم الاطباء). سوار تنها را هم می گویند. (برهان ). تک سوار. || شخصی را گویند که یک اسب داشته باشد. (برهان ). یک سواره : تو مردی یک اسبه نهفته نژادبه تو چون دهد چون بدیشان نداد. اسدی (گرشاسب ن...
-
یک انداز
لغتنامه دهخدا
یک انداز. [ ی َ / ی ِ اَ ] (اِ مرکب ) (از: یک + انداز، مخفف اندازه ) جایی از کوه و کنار رودخانه و امثال آن را گفته اند که از بالا تا پائین برابر و هموار باشد چنانکه اسب و آدم و غیره بالا نتواند رفت و پایین نتواند آمد. (برهان ). قسمتی از کوه و آبکند و...
-
یک انداز
لغتنامه دهخدا
یک انداز. [ ی َ / ی ِ اَ ] (نف مرکب ) (از: یک + انداز، ریشه ٔ انداختن ) تیرانداز : باز در مغرب یک اندازان ز خون آفتاب پروز دراعه ٔ افلاک گلگون کرده اند. مجیر بیلقانی . || (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) تیر زبونی را گویند که چون بیندازند تفحص و جستجوی آن نکنن...