کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یک تیغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یک تیغ
/yektiq/
معنی
۱. یکپارچه؛ یکدست: لباس قرمزِ یکتیغ.
۲. (قید) بهطور یکپارچه؛ به تمامی؛ سراسر: لباسش یکتیغ قرمز بود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یک تیغ
لغتنامه دهخدا
یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) سراپا. سراسر.گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. (از یادداشت مؤلف ). یکدست . یکسره . مطلق . (فرهنگ لغات عامیانه ). || متحد. متفق .- یک تیغ شدن ؛ متحد شدن . متفق شدن : با یکدیگر بیع...
-
یک تیغ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - متحد در جنگ . 2 - (عا.) یک دست ، یکسره .
-
یک تیغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] yektiq ۱. یکپارچه؛ یکدست: لباس قرمزِ یکتیغ.۲. (قید) بهطور یکپارچه؛ به تمامی؛ سراسر: لباسش یکتیغ قرمز بود.
-
واژههای مشابه
-
يَکُ
فرهنگ واژگان قرآن
باشد (جزمش به دليل شرط شدن براي بعد از خود مي باشد )
-
یِکَّ
لهجه و گویش گنابادی
yekka در گویش گنابادی یعنی تنها ، بی کس
-
یَکِ
لهجه و گویش گنابادی
yake در گویش گنابادی یعنی یکی ، یک کسی ، یک عدد
-
یک …
دیکشنری فارسی به عربی
أُحادِي الـ …
-
یَک
لهجه و گویش تهرانی
یک
-
یَک
لهجه و گویش بختیاری
yak یک.
-
یک یک
لغتنامه دهخدا
یک یک . [ ی َ ی َ / ی ِ ی ِ ] (ق مرکب ، اِ مرکب ) فردفرد. یکی یکی . یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک : لاجرم گویی که یک یک ذره رادر درون پرده ای باری دگر. عطار.و به گاه خلوت و فرصت یک یک را عرضه می دارد تا نشان م...
-
یک یک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹یکایک، یکبهیک› yekyek ۱. تکتک؛ یکییکی.۲. یکی پس از دیگری.
-
یَکْ یَکْ
لهجه و گویش گنابادی
yakyak در گویش گنابادی یعنی یکی یکی ، تَک تَک ، به نوبت رفتن
-
یک یک
واژهنامه آزاد
یَکْ یَکْ:(yakyak) در گویش گنابادی یعنی یکی یکی ، تَک تَک ، به نوبت رفتن
-
یک نه یک
لغتنامه دهخدا
یک نه یک . [ ی َ / ی ِ ن ُه ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) یک تسع. (ناظم الاطباء). یک نهم . نه یک . از نه جزء یک جزء.