کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یک انداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یک انداز
/yek[']andāz/
معنی
۱. تیرانداز ماهری که با یکبار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد: ◻︎ ناوکی کز غمزۀ چشم یکاندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانْش در بر بشکند (مجیرالدین: ۷۹).
۲. (اسم) [مجاز] نوعی تیر کوچک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یک انداز
لغتنامه دهخدا
یک انداز. [ ی َ / ی ِ اَ ] (اِ مرکب ) (از: یک + انداز، مخفف اندازه ) جایی از کوه و کنار رودخانه و امثال آن را گفته اند که از بالا تا پائین برابر و هموار باشد چنانکه اسب و آدم و غیره بالا نتواند رفت و پایین نتواند آمد. (برهان ). قسمتی از کوه و آبکند و...
-
یک انداز
لغتنامه دهخدا
یک انداز. [ ی َ / ی ِ اَ ] (نف مرکب ) (از: یک + انداز، ریشه ٔ انداختن ) تیرانداز : باز در مغرب یک اندازان ز خون آفتاب پروز دراعه ٔ افلاک گلگون کرده اند. مجیر بیلقانی . || (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) تیر زبونی را گویند که چون بیندازند تفحص و جستجوی آن نکنن...
-
یک انداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) 1 - (ص مر.) برابر. 2 - (اِ.) تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد.
-
یک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] yek[']andāz ۱. تیرانداز ماهری که با یکبار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد: ◻︎ ناوکی کز غمزۀ چشم یکاندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانْش در بر بشکند (مجیرالدین: ۷۹).۲. (اسم) [مجاز] نوعی تیر کوچک.
-
واژههای مشابه
-
يَکُ
فرهنگ واژگان قرآن
باشد (جزمش به دليل شرط شدن براي بعد از خود مي باشد )
-
یِکَّ
لهجه و گویش گنابادی
yekka در گویش گنابادی یعنی تنها ، بی کس
-
یَکِ
لهجه و گویش گنابادی
yake در گویش گنابادی یعنی یکی ، یک کسی ، یک عدد
-
یک …
دیکشنری فارسی به عربی
أُحادِي الـ …
-
یَک
لهجه و گویش تهرانی
یک
-
یَک
لهجه و گویش بختیاری
yak یک.
-
یک یک
لغتنامه دهخدا
یک یک . [ ی َ ی َ / ی ِ ی ِ ] (ق مرکب ، اِ مرکب ) فردفرد. یکی یکی . یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک : لاجرم گویی که یک یک ذره رادر درون پرده ای باری دگر. عطار.و به گاه خلوت و فرصت یک یک را عرضه می دارد تا نشان م...
-
یک یک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹یکایک، یکبهیک› yekyek ۱. تکتک؛ یکییکی.۲. یکی پس از دیگری.
-
یَکْ یَکْ
لهجه و گویش گنابادی
yakyak در گویش گنابادی یعنی یکی یکی ، تَک تَک ، به نوبت رفتن
-
یک یک
واژهنامه آزاد
یَکْ یَکْ:(yakyak) در گویش گنابادی یعنی یکی یکی ، تَک تَک ، به نوبت رفتن