کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یک اسبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یک اسبه
/yek[']asbe/
معنی
۱. ویژگی کسی که با یک اسب میتازد.
۲. ویژگی آنکه یک اسب دارد.
۳. [مجاز] حقیر و پست.
۴. (قید) [مجاز] تنها: ◻︎ خورشید کسریتاج بین ایوان نو پرداخته / یکاسبه بر گوی فلک میدان نو پرداخته (خاقانی: ۳۸۷).
۵. (قید) در حال تاختن با یک اسب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
one-horse
-
جستوجوی دقیق
-
یک اسبه
لغتنامه دهخدا
یک اسبه . [ ی َ / ی ِ اَ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) سوار تنها. (ناظم الاطباء). سوار تنها را هم می گویند. (برهان ). تک سوار. || شخصی را گویند که یک اسب داشته باشد. (برهان ). یک سواره : تو مردی یک اسبه نهفته نژادبه تو چون دهد چون بدیشان نداد. اسدی (گرشاسب ن...
-
یک اسبه
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ بِ) (اِ.) (ص مر.) 1 - دارای یک اسب . 2 - یک تنه ، به تنهایی . 3 - (اِ.) آفتاب .
-
یک اسبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yek[']asbe ۱. ویژگی کسی که با یک اسب میتازد.۲. ویژگی آنکه یک اسب دارد.۳. [مجاز] حقیر و پست.۴. (قید) [مجاز] تنها: ◻︎ خورشید کسریتاج بین ایوان نو پرداخته / یکاسبه بر گوی فلک میدان نو پرداخته (خاقانی: ۳۸۷).۵. (قید) در حال تاختن با ...
-
واژههای مشابه
-
يَکُ
فرهنگ واژگان قرآن
باشد (جزمش به دليل شرط شدن براي بعد از خود مي باشد )
-
یِکَّ
لهجه و گویش گنابادی
yekka در گویش گنابادی یعنی تنها ، بی کس
-
یَکِ
لهجه و گویش گنابادی
yake در گویش گنابادی یعنی یکی ، یک کسی ، یک عدد
-
یک …
دیکشنری فارسی به عربی
أُحادِي الـ …
-
یَک
لهجه و گویش تهرانی
یک
-
یَک
لهجه و گویش بختیاری
yak یک.
-
یک یک
لغتنامه دهخدا
یک یک . [ ی َ ی َ / ی ِ ی ِ ] (ق مرکب ، اِ مرکب ) فردفرد. یکی یکی . یک نفر یک نفر. یک عدد یک عدد: شاگردان یک یک از در بیرون می روند. تک تک : لاجرم گویی که یک یک ذره رادر درون پرده ای باری دگر. عطار.و به گاه خلوت و فرصت یک یک را عرضه می دارد تا نشان م...
-
یک یک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹یکایک، یکبهیک› yekyek ۱. تکتک؛ یکییکی.۲. یکی پس از دیگری.
-
یَکْ یَکْ
لهجه و گویش گنابادی
yakyak در گویش گنابادی یعنی یکی یکی ، تَک تَک ، به نوبت رفتن
-
یک یک
واژهنامه آزاد
یَکْ یَکْ:(yakyak) در گویش گنابادی یعنی یکی یکی ، تَک تَک ، به نوبت رفتن
-
یک نه یک
لغتنامه دهخدا
یک نه یک . [ ی َ / ی ِ ن ُه ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) یک تسع. (ناظم الاطباء). یک نهم . نه یک . از نه جزء یک جزء.