کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکپافلجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
hemiparaplegia
یکپافلجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] فلج یک سوی نیمه پایینی بدن
-
واژههای مشابه
-
فلجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ← فلج3
-
hemiplegia, semiplegia
یکسوفلجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] فلج یک سوی بدن
-
پا
واژگان مترادف و متضاد
۱. خطوه، رجل، شلنگ، قدم، گام، لنگ ۲. همبازی ۳. پایین، ته، دامن، ذیل، زیر ۴. تاب، توان، طاقت، قدرت، قوت، یارا ۵. اساس، اصل، بن، بیخ، پایه
-
پا
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - حریف در قمار و کارهای دیگر. 2 - عهده ، ذمه .
-
پا
فرهنگ فارسی معین
پی بودن (پِ. دَ) (مص ل .) مراقب بودن ، کاری را دنبال کردن .
-
پا
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) = پای : 1 - یکی از اندام های بدن از بیخ ران تا سرپنجه . 2 - واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط ، گام . 3 - بخش پایین هر چیزی . 4 - اساس ، پایه . 5 - (کن .) تاب و توان ، نیرو. ؛ این ~ آن ~ کردن (کن .) مردد بودن ، دو دل بودن . ...
-
پا
لغتنامه دهخدا
پا. (اِ) رِجل . از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه ٔ پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم . پای . و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است : با جهل شما درخور نعلید بسر برنه درخور نعلی که بپوشیده به پائید....
-
پا
لغتنامه دهخدا
پا. (اِخ ) نام کرسی پادُکاله از ناحیه ٔ آراس دارای 652 تن سکنه .
-
پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] ‹پای› pā ۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه میرود.۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ◻︎ ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹).۳. [مجاز] قسمت زیرین...
-
پا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِِ پاییدن) ‹پای› pā ۱. = پاییدن۲. پاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرپا.
-
پا
دیکشنری فارسی به عربی
خف , ساق , قدم , وتد
-
پا
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: pâ طاری: pâ طامه ای: pâ طرقی: pâ کشه ای: pâ نطنزی: pâ
-
پا
لهجه و گویش بختیاری
pâ 1. پا؛ 2. واحد مساحت زمین کشاورزى و برابر با 81 جفت گاو.