کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکی یکدانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یکی از چهار کتابی که تاریخچه زندگی عیسی را شرح داده
دیکشنری فارسی به عربی
انجيل
-
جستوجو در متن
-
یک و یکدانه
لغتنامه دهخدا
یک و یکدانه . [ ی َ / ی ِ ک ُ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب )یکی یکدانه . یگانه . پسر یا دختر منحصربه فرد خانواده .(یادداشت مؤلف ). رجوع به یگانه و یکی یکدانه شود.
-
پیشکا
واژهنامه آزاد
یکدانه استوار
-
بیرسن
فرهنگ نامها
(تلفظ: bir san) (ترکی) یکدانه ، یگانه .
-
یکدانه
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (ص مر.) بی نظیر، فرد.
-
یک و یکدانه
فرهنگ گنجواژه
خیلی عزیز، کم نظیر
-
یکدانه
لغتنامه دهخدا
یکدانه . [ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نوعی از هار باشد و آن چنان است که پنج شش رشته را بیاورند و در هر رشته شش مروارید بکشندو همه را جمع کنند و بر مجموع یک جوهری از جواهر بگذارند که سوراخ آن گشاد باشد و باز رشته را از هم متفرق سازند و ...
-
عرقصاءة
لغتنامه دهخدا
عرقصاءة. [ ع ُ ق ُ ءَ ] (ع اِ) یکدانه عرقصاء. واحد عرقصاء. (از اقرب الموارد). رجوع به عرقصاء شود.
-
حبه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دانه، یکحب، یکدانه ۲. اندکی، قلیلی، کمی، یکذره ۳. تگرگ ۴. واحدوزن، نیمتسو، نیم طوج
-
دردانه
واژگان مترادف و متضاد
۱. در، مروارید ۲. سوگلی، عزیز، عزیزکرده، نازدانه، نورچشم ۳. فرید، یکتا، یکدانه ۴. لوس، ننر
-
یکتا
واژگان مترادف و متضاد
۱. تنها، فرد، مفرد، منفرد، واحد، وحید، یگانه ۲. بیمانند، بینظیر، بیهمال، بیهمتا ۳. یکدانه، یکعدد
-
لؤلوءة
لغتنامه دهخدا
لؤلوءة. [ ل ُءْ ل ُ ءَ ] (ع اِ) یکدانه مروارید. یکی لؤلؤ. یکی مروارید. (منتهی الارب ).
-
حباب
لغتنامه دهخدا
حباب . [ ح ِ ] (ع اِ) گوشواره ٔ یکدانه . (منتهی الارب ). || دوستی . (منتهی الارب ). حُب .
-
عرقصة
لغتنامه دهخدا
عرقصة. [ ع ُ ق ُ ص َ / ع ُ رَ ق ِ ص َ ] (ع اِ) یکدانه عرقص . (از اقرب الموارد). رجوع به عرقص شود.
-
عضهة
لغتنامه دهخدا
عضهة. [ ع ِ ض َ هََ ] (ع اِ) درخت خاردار بزرگ و دراز. یکدانه عضاه . (از منتهی الارب ). رجوع به عضاه و عَضِه شود.