کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکی گو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یکی گو
/yekigu/
معنی
شخص موحد و خداپرست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یکی گو
لغتنامه دهخدا
یکی گو. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) یکی گوی . موحد. (یادداشت مؤلف ). که یکتایی خدا را گوید. که به خدای یکتا قائل شود. یکتاپرست : شکر ایزد همی کند سوسن آن یکی گوی ده زبان نگرید. سیدحسن غزنوی .و رجوع به موحد شود.
-
یکی گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹یکیگوی› [قدیمی] yekigu شخص موحد و خداپرست.
-
واژههای مشابه
-
یکی یکی
لغتنامه دهخدا
یکی یکی . [ ی َ ی َ / ی ِ ی ِ ] (ق مرکب ) یکی پس از دیگری . به توالی . پی هم . || فرداً فرد. هریک جداجدا. یکی بعد دیگری .
-
یکی یکی
فرهنگ فارسی معین
(یِ. یِ) (ق مر.) 1 - یکی پس از دیگری . 2 - فرداًفرد، هر یک جداجدا.
-
یکی نه یکی
لغتنامه دهخدا
یکی نه یکی . [ ی َ / ی ِ ن َ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) یک درمیان . (فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به یک درمیان شود.
-
این یکی وان یکی
دیکشنری فارسی به عربی
کلا
-
یکی یه دونه،یکی یدونه
لهجه و گویش تهرانی
لوس و عزیز،محبوب،سوگلی.
-
هفت یکی
لغتنامه دهخدا
هفت یکی . [ هََ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرضا. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
یکی یکدانه
لغتنامه دهخدا
یکی یکدانه . [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) فرزند یگانه . فرزند منحصربه فرد.تنها فرزند پدر و مادر. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
-
یکی یکدانه
فرهنگ فارسی معین
( ~. یِ. نِ) (ص .) (عا.) دُردانه ، بسیار عزیز. کنایه از: فرزند منحصر به فرد.
-
کاسه یکی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . یِ) [ ع - فا. ] (ص مر.) هم - خوراک ، هم غذا.
-
سروته یکی
لغتنامه دهخدا
سروته یکی . [ س َ رُ ت َه ْ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) که سر و ته آن به یک اندازه است . که بالا و پایین آن در ستبری یکسان است .
-
سه یکی
لغتنامه دهخدا
سه یکی . [ س ِ ی َ / ی ِ ] (عدد کسری ، اِ مرکب ) ثلث و یک بهره از سه بهره ٔ هر چیزی . (ناظم الاطباء) : کبک چون طالب علمی است و درین نیست شکی مسئله خواند تا بگذرد از شب سه یکی . منوچهری .با فتح و ظفر بازگشتند و هرچه یافته بودند سه یکی به وی دادند. (قص...
-
خانه یکی
لغتنامه دهخدا
خانه یکی . [ ن َ / ن ِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) باشندگان در یک خانه . (ناظم الاطباء). همخانه . (آنندراج ). نعت است برای ساکنان در یک خانه : بنگر قلمتراش چه با خانه میکنداز همدمان خانه یکی در امان مباش . تأثیر (ازآنندراج ). || (اِ مرکب ) یار. رفیق . همد...