کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکپارچهکَنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
en bloc
یکپارچهکَنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] جابهجا کردن گورها و دیگر آثار باستانی که در آن تمام بقایا و بسترۀ اطراف را یکپارچه برمیدارند و به آزمایشگاه یا موزه منتقل میکنند
-
واژههای مشابه
-
یکپارچه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← یکپارچهشده
-
یکپارچه
لغتنامه دهخدا
یکپارچه . [ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) یک پاره . یک لخت . یک تخته .(یادداشت مؤلف ). یک قطعه . یک جزء. رجوع یه یک پاره شود. || جامد. صلب . || کلان . || (ق مرکب ) یک بارگی و یک دفعه . (ناظم الاطباء).
-
یکپارچه
فرهنگ فارسی معین
( ~. چِ) (ص .) درست ، تمام ، کامل .
-
یکپارچه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) yekpārče ۱. یکتخته؛ فاقد شکاف یا فاصله: دیوار را آینهای یکپارچه پوشانده بود.۲. (قید) [مجاز] همگی؛ بهتمامی: مردم یکپارچه شعار میدادند.
-
یکپارچه
دیکشنری فارسی به عربی
عمود
-
کنی
لغتنامه دهخدا
کنی . [ ک َ نی ی ] (ع ص ، اِ) هم کنیت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هم کنیت . ج ، اکنیاء. (مهذب الاسماء). یقال : فلان کنی فلان ؛ فلان هم کنیه ٔ فلان است یعنی کنیه ٔ هر دو یکی است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
کنی
لغتنامه دهخدا
کنی . [ ک ُ نا ] (ع اِ) ج ِ کُنیَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به کنیة شود.- کنی الرؤیا ؛ مثلهایی است که فرشته ٔ رؤیا زند و آن کنایه از امور بزرگ و مهم است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
کنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ کنیَة] [قدیمی] konā = کنیه
-
integration 2
یکپارچهسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] تبدیل یک یا چند مجموعه به محیطی یکپارچه
-
integrated
یکپارچهشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ویژگی مجموعهای که یکپارچهسازی شده باشد متـ . یکپارچه
-
unitary actor
کنشگر یکپارچه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] کنشگر بینالمللی، معمولاً یک دولت، که در نظریۀ واقعگرایی ماهیتی یکپارچه دارد و فرایند تصمیمگیری در سیاست خارجی آن با وجود تغییر در اوضاع سیاسی و جابهجایی تصمیمگیران، پیوسته ثابت است
-
dumpy level, dumpy levelling instrument
ترازیاب یکپارچه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] ترازیابی که دوربین آن بهطور ثابت به صفحۀ پایۀ دستگاه متصل است
-
solid propeller
پروانۀ یکپارچه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] پروانهای که توپی و تیغههای آن بهصورت یکپارچه ریخته و ساخته میشوند