کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکپاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یکپاره
لغتنامه دهخدا
یکپاره . [ ی َ / ی ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) یک پارچه . یک لخت . (یادداشت مؤلف ) : کمان وی بدان روزگار چوبین بود بی استخوان ، یکپاره ، چون درونه ٔ حلاجان . (نوروزنامه ).
-
جستوجو در متن
-
شررة
لغتنامه دهخدا
شررة. [ ش َ رَ رَ ] (ع اِ) یکی شَرَر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). واحد شرر؛ یعنی یک پاره آتش . (ناظم الاطباء). یکپاره آتش که بجهد. (آنندراج ). جذوه ٔ آتش .
-
گرگیلی دز
لغتنامه دهخدا
گرگیلی دز. [ گ ِ دِ ] (اِخ ) در آنندراج آمده :ببالای درند کولا براه آرم نام دژی است محکم در مازندران از ابنیه ٔ منوچهرشاه که طاقی بزرگ در کوه داشته و دری از یکپاره سنگ بر آن بوده که پانصد کس برگرفتندی و پانصد برنهادندی و چون آن در زیر آن طاق برنهادند...
-
خورهد
لغتنامه دهخدا
خورهد. [ ] (اِخ ) نام دهی است ، بدین دیه چهار ستونی است از سنگ مدور و متساوی که در آن هیچ فرجه و نقصانی و زیادتی نیست گوئیا آن ستونها تراشیده اند و یک سنگست ... و الیوم بیفتاده است و بدین دیه حوضهای طولانی بوده از سنگ مثل جویها و آجر و سنگهای آن چنان...
-
درونه
لغتنامه دهخدا
درونه . [ دَ / دُ ن َ / ن ِ ] (اِ) کمان حلاجان . (لغت فرس اسدی ). کمان حلاج . (برهان ). کمان ندافی و آن را کمان کودک نیز خوانند. (جهانگیری ). کمان حلاجی . (آنندراج ) : سفید برف برآمد ز کوهسار سیاه و چون درونه شد آن سرو بوستان آرا. رودکی .میغ ماننده ٔ...
-
بیدرنگ
لغتنامه دهخدا
بیدرنگ . [ دَ رَ] (ق مرکب ) (از: بی + درنگ ) بدون درنگ . بدون توقف . فوراً. فی الفور. بشتاب . بسرعت . بچالاکی و چستی . چالاک و زود. (ناظم الاطباء). بی تأمل . فوراً. بی توقف . در ساعت . در وقت . در دم . فی الحال . حالاً. در حال . بدون تعویق . بلا توق...
-
سامره
لغتنامه دهخدا
سامره . [ م َرْ رَ ] (اِخ ) شهری است بین بغداد و تکریت بر شرقی دجله . سامرا مقصود سر من رأی است و سامراء شاهد آن قول بحتری است :و أری المطایا لا قصور بهاعن لیل سامرّاء تذرُعه ُ.و ابوسعد گفته است سامراء شهری است بر بالای بغداد و در سه فرسخی بالای بغ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی سعدان مکنی به ابوبکر. از معتبرین فضلای عرفای مائه ٔ سیم هجری است و با معتضد و مکتفی و مقتدر معاصر بوده از اصحاب شیخ جنید بغدادی است و از اقران ابوعلی رودباری است . مولد و منشاء وی بغداد بوده بعلوم این طایفه زیاده مأنو...
-
پاره
لغتنامه دهخدا
پاره . [ رَ / رِ ] (اِ) پینه که بجامه ٔ کهنه زنند. رقعه . پینه . وصله . دَرپی . خرقة. الترویم ؛ پاره دردادن جامه . (زوزنی ). اَللدّم ؛ پاره در جامه دادن . (تاج المصادر بیهقی ) : زیرا که بر پلاس نه نیک آیدبر دوخته ز ششترئی پاره . ناصرخسرو.نیست آزاده ر...
-
زمانه
لغتنامه دهخدا
زمانه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) روزگار. دهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). روزگار. (ناظم الاطباء). روزگار و سبکسیر و دون از صفات اوست . (آنندراج ). پورداود در ذیل «زروان ، زمانه » آرد: ... چنانکه در فروردین یشت فقرات 53 و 55 و زامیاد ی...
-
پیکان
لغتنامه دهخدا
پیکان . [ پ َ/ پ ِ ] (اِ) نصل . معبله .حداة. یاروج . آهن که بر تیر نهند. آهن سر تیر و نیزه . فلزی نوک دار که بر سر تیر نصب کنند. نوک تیز تیر و نیزه ، مقابل سنان که آهن بن نیزه است : بپوشیده شد چشمه ٔ آفتاب ز پیکانهای درفشان چو آب . دقیقی .بچابکی بر ب...
-
یاقوت
لغتنامه دهخدا
یاقوت . (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون کند. (برهان ) . بیرونی گوید حمزةبن الحسن اصفهانی آرد که اسم یاقوت به فارسی یاکند است . و ی...