کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکه سئود پایین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یکه دلو
لغتنامه دهخدا
یکه دلو. [ ی ِک ْ ک َ دَ ] (اِخ ) از ایلات اطراف مشکین و از طوایف قوجه بیک لو، دارای 200 خانوار. ییلاق آنان در سبلان و قشلاق آنان در نون است و زراعت پیشه می باشند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 108).
-
یکه سوار
لغتنامه دهخدا
یکه سوار. [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ س َ ] (ص مرکب ) یک سوار. یک سواره . کنایه از شهسوار که در سواری نظیر نداشته باشد. (آنندراج ). کسی که در سواری مفرد و یگانه باشد. (ناظم الاطباء). سوار بی نظیر و عدیل در سواری . (یادداشت مؤلف ). شهسوار. ...
-
یکه شناس
لغتنامه دهخدا
یکه شناس . [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ش ِ ] (نف مرکب ) اسب که جز به رائض یا صاحب خود پشت ندهد. (یادداشت مؤلف ). || که جز به فرد معین متوجه و نگران نباشد.
-
یکه قوز
لغتنامه دهخدا
یکه قوز. [ ی ِک ْ ک َ قُزْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس ، واقع در 16000گزی شمال خاوری کلاله و 42000گزی شمال خاوری گنبدقابوس ، نزدیک به قرناس ، با 500 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیای...
-
یکه گزین
لغتنامه دهخدا
یکه گزین . [ ی َک ْ ک َ /ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ گ ُ ] (ن مف مرکب ) سوار و جنگجوی بی همانند و برگزیده . یکه سوار : با دوازده هزار خونخوار یکه گزین از عقب خان موصوف ایلغار نمود. (مجمل التواریخ گلستانه ص 22). و رجوع به یکه سوار شود.
-
یکه مرد
لغتنامه دهخدا
یکه مرد. [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ م َ ] (ص مرکب ) یگانه در مردی . مرد بی عدیل . (یادداشت مؤلف ).
-
unit interval, UI
بازۀ یکه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] 1. کوتاهترین بازۀ زمانی میان دو مقدار معنیدار متوالی 2. معیار اندازهگیری آشفتگی و بازیابی زمانبندی شکل موج براثر لغزش
-
یکه بزن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بِ زَ) (ص مر.) (عا.) کسی که در دعوا کردن و زد و خورد نظیر ندارد.
-
یکه خوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ دَ) (مص ل .) (عا.) جا خوردن ، متحیر و متعجب شدن .
-
یکه سوار
فرهنگ فارسی معین
(یَ یا یِ کِّ. سَ) (ص مر.) سوار یگانه ، بی همتا در دلیری .
-
یکه شناس
فرهنگ فارسی معین
(یِ یا یِ کِّ. ش ) (ص مر.) (عا.) آدم وفادار، کسی که وقتی چشمش تو روی کسی باز شد دیگر دست از او بر نمی دارد.
-
یکه تاز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) بی نظیر، بی مانند، سوارِ بی همتا.
-
یکه تاز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) yekketāz ۱. ویژگی سوار بیهمتا.۲. [مجاز] دلیر و بیباک.۳. ویژگی سواری که تنها بر حریف خود بتازد.۴. آنکه در تاختوتاز بینظیر باشد.
-
یکه خوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yekkexān ویژگی آوازهخوانی که در مجلس بزم تنها بخواند و همکار و همآهنگ نداشته باشد.
-
یکه سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹یکسوار، یکسواره› [قدیمی] yekkesavār کسی که در سواری و تاختوتاز نظیر و همتا نداشته باشد؛ تکسوار؛ یکهتاز.