کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکهسالار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
autocrat
یکهسالار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] زمامدار یا حاکمی که با قدرت مطلق و بیهیچ محدودیتی حکومت میکند
-
واژههای مشابه
-
یکه
لغتنامه دهخدا
یکه . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ / ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ /ک ِ ] (ص ، ق ) منفرد. تنها. یگانه . (یادداشت مؤلف ). فرید. (یادداشت مؤلف ). فرد. یک . (از ناظم الاطباء).- یکه شبانه روز ؛ روز و شب . (ناظم الاطباء).- یکه و تنها ؛ وحیداً فریداً. تک و تنها...
-
یکه
فرهنگ فارسی معین
(یَ یا یِ کِّ) (ص .) تنها، یگانه ، بی مانند.
-
یکه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) yekke ۱. تک؛ تنها.۲. یگانه؛ بیهمتا؛ بینظیر.〈 یکه خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تکان خوردن و حیرت کردن.〈 یکهوتنها:۱. تنها.۲. بهتنهایی.
-
یکه
دیکشنری فارسی به عربی
هزة , وحدة , وحيد
-
سالار
فرهنگ نامها
(تلفظ: sālār) سردار سپاه ، فرمانده لشکر ؛ (در قدیم) حاکم ، والی ، شاه ، رهبر ، قائد ؛ (در گفتگو) دارای صفات ممتاز و برجسته در نوع خود .
-
سالار
واژگان مترادف و متضاد
۱. باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده ۲. پیر، ریشسفید، کهنسال، مسن ۳. رئیس، سرور، شاه ۴. بزرگ، مهتر ۵. رهبر ۶. ممتاز، برجسته، عالی
-
سالار
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِمر.) سردار، سپهسالار.
-
سالار
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - سالخورده . 2 - کهن .
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِ) در پهلوی و در پازند «سالار» (نیبرگ 286)، ارمنی «سلر» . همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و «را» به «لام »بدل شده . (هوبشمان 692). از سال + آر (آورنده ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). اتراک به لهجه ٔ خود سالار را مفتوح و محذوف ال...
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) (.... گرد) ابن میرانشاه از امرای قرن هفتم بسال 658 هَ . ق . بدست پهلوان محمد نهی از امرای ملک شمس الدین کرت کشته شد. سالار نبیره ، و پدرش میرانشاه داماد ملک شاهنشاه امیرمحلی شهر مستنک از توابع گرمسیر مکران بودند. رجوع به تاریخ نامه هرات...
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) (پل ...) موضعی به قرب هرات ، و آن میان پل مالان و آب مرغاب است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 145 و 249 و 581 شود.
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) (سیف الدین ...) از امیران ملک ناصر [ از پادشاهان سلسله ٔ ممالیک مصر ] بود. بسال 707 هَ . ق . بهمدستی حسام الدین بدر چاشنی گیر بر ملک ناصر شورید و خاطر همگنان بر سلطنت چاشنی گیر قرار گرفت و زمام حل و عقد مهام را به کف با کفایت سالاردادند...
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) ابراهیم بن مرزبان دیلمی ، خال مجدالدوله بن فخرالدوله . رجوع به نزهة القلوب چ تهران ص 36 و ابراهیم بن مرزبان سالاری شود.