کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکسر و یک بالین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یکسر و یک بالین
لهجه و گویش تهرانی
مرد یک زنه
-
واژههای همآوا
-
یک سر و یک بالین
فرهنگ گنجواژه
مرد یک زنه.
-
جستوجو در متن
-
بالین پرست
لغتنامه دهخدا
بالین پرست . [پ َ رَ ] (نف مرکب ) دوستدار بالین . || کنایه از مردم تنبل و بیکار و هیچکاره باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کنایه از شخص بیکار و پرخواب باشد. (انجمن آرای ناصری ). شخص تنبل و بیکار و آرام دوست که سر از بالین نتواند برداشت . (آنندراج )...
-
یک سر و یک بالین
فرهنگ گنجواژه
مرد یک زنه.
-
بالین
لغتنامه دهخدا
بالین . (ص نسبی ) منسوب به بال . || (اِ) بالشی را گویند که زیر سر نهند. (برهان قاطع). آنچه زیر سر نهند هنگام خسبیدن و آنرا بالشت و بالش نیز گویند و نرم است . (از شرفنامه ٔ منیری ). مُتّکا. هدایت در انجمن آرا در توصیف بالین و نهالی آرد: چون در وقت راح...
-
بالین پرستنده
لغتنامه دهخدا
بالین پرستنده . [ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) خدمتکار. (آنندراج ). بالین پرست . (فرهنگ نظام ) : چو بالین پرستنده شد نرم گوی ازو بیشتر مهربانی مجوی . نظامی .و رجوع به بالین پرست شود.
-
بالین پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bālinparast ۱. [مجاز] شخص تنبل و بیکاره که سر از بالین برندارد.۲. پرستار؛ پایینپرست.
-
بخت و بالین
فرهنگ گنجواژه
همسری،ازدواج.
-
بستر و بالین
فرهنگ گنجواژه
بستر.
-
گرده بالین
لغتنامه دهخدا
گرده بالین . [ گ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) متکای گرد مانند بالش گرد کوچک . (شعوری ). و رجوع به گرده بالش و گردبالش شود.
-
بالین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bālēn و bālīn] bālin ۱. بستر.۲. بالش؛ آنچه در موقع خواب بر آن تکیه دهند.۳. آن قسمت از بستر یا تختخواب که طرف سر و سینه واقع میشود.
-
موزه بالین
لغتنامه دهخدا
موزه بالین . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) آستر نرمی که در پاشنه ٔ کفش و یا موزه قرار می دهند.
-
هم بالین
لغتنامه دهخدا
هم بالین . [ هََ ] (ص مرکب ) دو تن که در کنار یکدیگر آرامند. همسر. جفت . || هر دو چیز که در کنار هم قرار گیرند : درخت ساده از دینار و از گوهر توانگر شدکنون با لاله اندر دشت هم بالین و بستر شد.فرخی .