کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یکره
معنی
( ~. رَ) 1 - (ق .) یک بار، یک دفعه . 2 - (ص .) بی ریا، صادق .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یکره
لغتنامه دهخدا
یکره . [ ی َ / ی ِ رَه ْ ] (ص مرکب ) در یک طریق و به واسطه ٔ یک راه . (ناظم الاطباء). یک طریق . (برهان ). || بی ریا و بی نفاق . (برهان ) (ناظم الاطباء). صاف و ساده . || (ق مرکب ) به یک بارگی . کلیتاً. بالکل . کلاً. یک باره . (یادداشت مؤلف ) : صوفی آ...
-
یکره
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ) 1 - (ق .) یک بار، یک دفعه . 2 - (ص .) بی ریا، صادق .
-
جستوجو در متن
-
اجوم
لغتنامه دهخدا
اجوم . [ اَ ] (ع ص ) کسی که ناخوش گرداند بر مردم ذاتهای ایشان را. (منتهی الارب ). من یوجم الناس ، ای یکرّه الیها انفسها. (تاج العروس ).
-
همه رهه
لغتنامه دهخدا
همه رهه . [ هََ م َ / م ِ رَ هََ / هَِ ] (ق مرکب ) یکسره . یکره . یکسر. (یادداشت مؤلف ) : حرکاتش همه رهه هنر است برم از جان من عزیزتر است .عنصری .
-
یکرهگی
لغتنامه دهخدا
یکرهگی . [ ی َ / ی ِ رَ هََ / هَِ ] (ق مرکب ) یک بارگی . (یادداشت مؤلف ) : من ندانم همی که یکرهگی از چه معنی گرفت کارم خوار. مسعودسعد.و رجوع به یکره شود.
-
راب
لغتنامه دهخدا
راب . [ راب ب ] (ع اِ) شوی مادر. (منتهی الارب ). کان یکره ان یزوج الرجل امراءة رابه . (حدیث ). (ناظم الاطباء).
-
یکرهه
لغتنامه دهخدا
یکرهه . [ ی َ / ی ِ رَهََ / هَِ ] (ق مرکب ) یک باره . یکسره . به کلی . بالتمام . تماماً. به یک بارگی . (یادداشت مؤلف ) : دگر نخواهم گفتن همی سرود و غزل که رفت یکرهه بازار و قیمت سرواد. لبیبی .و رجوع به یکره شود.
-
انمساخ
لغتنامه دهخدا
انمساخ . [ اِ م ِ ] (ع مص ) لاغر شدن . ضمور. (منتهی الارب ). لاغری عضله ٔ ساق . (از ناظم الاطباء). یکره فی الفرس انمساخ حمائه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
حیی
لغتنامه دهخدا
حیی . [ ح َ یی ی ] (ع ص ) صاحب شرم . (منتهی الارب ). شرمگین . باشرم . قال رسول اﷲ (ص ) : ان اﷲ عزوجل یحب ان یری اثرنعمته علی عبده و یکره البؤس و التباؤس و یحب الحیی العلیم العفیف . (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1 ص 78).
-
استواء
لغتنامه دهخدا
استواء. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) (خطِ...) اِسْتِوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب . (دمشقی ). معدل النهار. استوای فلکی : روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترااز حد خط استوا تا غایت افریقیه . (منسوب به منوچهری ).از غیرت رایتت ...
-
عطاس
لغتنامه دهخدا
عطاس . [ ع ُ ] (ع اِ) عطسه . (منتهی الارب ) (دهار) (از غیاث اللغات ). هوایی است که با فشار از بینی خارج می شود به همراه صدائی که شنیده می شود. (از اقرب الموارد). صبر. اشنوشه . شنوشه . خفه . و در حدیث است که پیغمبر (ص ) کان یحب العطاس و یکره التثاؤب ...
-
بیزار گشتن
لغتنامه دهخدا
بیزار گشتن . [ گ َ ت َ] (مص مرکب ) برگشتن . جدا شدن . دور شدن : ز یزدان پرستنده بیزار گشت وز او نام و آواز تو خوار گشت . فردوسی . || متنفر گشتن . نفرت زده گشتن . متنفر شدن . کراهت و نفرت داشتن : که بیزار گشتیم ز افراسیاب نخواهیم دیدار او را بخواب . ف...
-
تعطر
لغتنامه دهخدا
تعطر. [ ت َ ع َطْ طُ ](ع مص ) خویشتن را عطر برکردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوشبو شدن . (غیاث اللغات ). خوشبو شدن و عطرآلودن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اقامت نمودن زن بخانه ٔ مادر و پدر خود و نکاح ن...
-
انبعاق
لغتنامه دهخدا
انبعاق . [ اِم ْ ب ِ ] (ع مص ) ناگاه فرود آمدن چیزی : انبعق علیک الشی ٔ؛ ناگاه فرود آمد بر تو. (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء). ناگاه فرود آمدن . (آنندراج ). || عطا کردن : انبعق فلان بالجود؛ عطا کرد فلان . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || سخ...