کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یَل،یَله، یَلَک، یالَک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یل
لغتنامه دهخدا
یل . [ ی َ ] (اِ) تاج خروس . (ناظم الاطباء).
-
یل
لغتنامه دهخدا
یل . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) جامه ٔ نیم تنه ٔ زنان . نیم تنه ٔ زنانه ، و امروز این کلمه بیشتر در روستاها مستعمل است . قسمی جامه ٔ کوتاه زنان که فقط نیمه ٔ تن را می پوشید: یل من یراق می خاد. (یادداشت مؤلف ).
-
یل
لغتنامه دهخدا
یل . [ ی َ ] (ص ، اِ) شجاع و دلیر و پهلوان و مبارز و جنگجوی پر زور و قوت . (ناظم الاطباء). شجاع و دلیر. (آنندراج ). شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان را گویند. (برهان ). مرد مبارز. (لغت فرس اسدی ). پهلوان و دلاور را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) : گر این هفت ...
-
یل
لغتنامه دهخدا
یل . [ ی ُ ] (اِ) نوعی کرجی دراز و باریک سریعالسیر با پاروزنان بسیار. (یادداشت مؤلف ). نوعی قایق .
-
یل
فرهنگ فارسی معین
(یَ) (ص .) پهلوان ، دلاور. ج . یلان .
-
یل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) yal پهلوان؛ دلیر؛ دلاور؛ مبارز: ◻︎ بیامد سپه سربهسر بنگرید / هزاروصدوشصت یل برگزید (فردوسی: ۸/۲۱۳)، بیامد سوی کاخ دستان، فراز / یل پهلوان رستم سرفراز (فردوسی۲: ۱/۴۹۰).
-
یل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹یلک› [قدیمی] yal نوعی نیمتنۀ سادۀ زنانه.
-
یل
واژهنامه آزاد
یَل؛ شجاع، دلاور.
-
یل آباد
لغتنامه دهخدا
یل آباد. [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قاقازیان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در 42هزارگزی شمال ضیأآباد و یکهزارگزی شوسه ٔ رشت . سکنه ٔ آن 812 تن و آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
یل آباد
لغتنامه دهخدا
یل آباد. [ ی َ ] (اِخ ) قصبه ای ازدهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان ساوه ، واقع در 9هزارگزی جنوب باختری ساوه . سکنه ٔ آن 2654 تن و آب آن ازرودخانه است . از این ده به دیه های آسیابک و آقادره می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
یل اوبار
لغتنامه دهخدا
یل اوبار. [ ی َ اَ / اُو ] (نف مرکب ) (از: یل + اوبار، ماده ٔ مضارع اوباریدن یا اوباشتن به معنی بلعیدن و افکندن ) یل شکار. یل افکن . که پهلوانان را بر زمین زند و شکست دهد. و در اینجا به مناسبت «نهنگ » و تشبیه «سنان »بدان به کام فروبرنده ٔ یل . بلعنده...
-
یل چشمه
لغتنامه دهخدا
یل چشمه . [ ی َ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس ، واقع در 65000گزی شمال خاوری گنبدقابوس و 12000گزی جنوب راه فرعی مراوه تپه ، با 540 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
یل سوئی
لغتنامه دهخدا
یل سوئی . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 23هزارگزی شمال باختری گرمی ، با 146 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
یل فکن
لغتنامه دهخدا
یل فکن . [ ی َ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرکب ) یل افکن . که پهلوانان را بر زمین افکندو شکست دهد. سخت شجاع و جنگاور و دلیر : آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر. ابوطاهر خسروانی .به دستی گرفتش قفا یل فکن به دستی کشیدش زبان از د...
-
یل و پیرهن
فرهنگ گنجواژه
جامه