کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یونجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یونجه
/yonje/
معنی
گیاهی با ساقههای بلند، برگچههای نازک، و گلهای بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان میرسد؛ اسپرس؛ اسپست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یونجه
لغتنامه دهخدا
یونجه . [ یُن ْ ج َ / ج ِ ] (اِ) ینجه . اسفست . اسپست . آسپست . رطبة. قت . فصفصة. برسیم . گیاهی تر و سبز که تخم آن را می کارند و برای تعلیف اغنام و احشام به کار می رود. (یادداشت مؤلف ). یونچقه . گیاهی که اسبان را فربه کند. (فرهنگ رشیدی ). اسپست . فس...
-
یونجه
فرهنگ فارسی معین
(یُ جِ) [ تر. ] (اِ.) گیاهی است از نوع اسپرس که خوراک چهارپایان است .
-
یونجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (زیستشناسی) yonje گیاهی با ساقههای بلند، برگچههای نازک، و گلهای بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان میرسد؛ اسپرس؛ اسپست.
-
یونجه
دیکشنری فارسی به عربی
برسيم
-
واژههای مشابه
-
یونجَه
لهجه و گویش بختیاری
yonja یونجه.
-
کل یونجه
لغتنامه دهخدا
کل یونجه . [ ک ُ ی ُ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالک است که در بخش مریوان شهرستان سنندج واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
یونجه زار
لغتنامه دهخدا
یونجه زار. [ یُن ْ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن یونجه کاشته اند. ارض مقضاب . (یادداشت مؤلف ).
-
یونجه زار
لغتنامه دهخدا
یونجه زار. [ یُن ْ ج َ /ج ِ ] (اِخ ) از دهات پیرامون تهران میان فرحزاد و امامزاده داود است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 350).
-
یونجه لو
لغتنامه دهخدا
یونجه لو. [یُن ْ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوری چای بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 36هزارگزی شمال باختر قره آغاج ، با 290 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ جیران و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
یونجه زار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی] yonjezār زمینی که در آن یونجۀ فراوان کاشته باشند.
-
یونجه خشک
دیکشنری فارسی به عربی
غش
-
توده یونجه یا کاه
دیکشنری فارسی به عربی
قص
-
کاه و یونجه
فرهنگ گنجواژه
علیق.کاه و یونجه اش زیاد شده است=نافرمان شده.
-
حشک کردن (یونجه ومانند ان)
دیکشنری فارسی به عربی
غش